2017-06-28
✳️آقای قرائتی گفته است که قبل از انقلاب شبی مهمان آقای بهشتی بودم و تصمیم گرفتیم به اتفاق به جایی برویم. سوار ماشین شد و خودش رانندگی کرد. نیمه شب به چراغ قرمز رسیدیم. توقف کرد. به او گفتم که چرا قوانین نظام ظالم را رعایت می کنید؟ پاسخ داد من نظم را قبول دارم ولی نظام را نه!
✳️با شروع جهاد سازندگی آقای بهشتی نماینده امام شد ولی بعد از چند وقت قرار شد آقای ناطق نوری جایگزین شود. در مراسم معارفه برنامه این بود که مراسم ساعت 11 تمام شود. ساعت 11 می شود و آقای بهشتی عزم رفتن می کند. آقای ناطق اصرار می کند که چند دقیقه ای بیشتر بمان. مرحوم بهشتی می گوید من برای برنامه ای دیگر قول داده ام. آقای ناطق بازهم اصرار می کند. در این هنگام آقای بهشتی با عصبانیت می گوید مگر من نمی گویم قول داده ام. نمی دانید قول یعنی چه؟ من قول داده ام. همین را می گوید و می رود. بعدها آقای ناطق او را می بیند و می گوید آن روز چه قول مهمی داده بودید که حاضر نشدید 10 دقیقه دیگر بمانید؟ شهید بهشتی پاسخ داده بود که آن روز به خانواده ام قول داده بودم که آنان را برای صرف نهار به رستوران ببرم. وقتی قول داده بودم می بایست حتما به قولم عمل می کردم.
✳️به همراه جمعی از دانشجویان تصمیم گرفتیم کتابی در مورد توحید منتشر کنیم تا با جریانهای مارکسیستی مقابله کنیم. 20 نفر نویسنده از جمله شهید بهشتی را انتخاب کردیم تا مقاله بنویسند. وقت گرفتم و به دیدن ایشان رفتم. اصل موضوع را پذیرفت ولی گفت تا یک سال و شش ماه بعد وقت ندارم. وقتم کاملا پر و برنامه هایم تنظیم شده است و فرصتی برای نوشتن این مقاله ندارم. هر چه اصرار کردیم نپذیرفت و تنها گفت آبان سال بعد می توانم روی این کار وقت بگذارم.
✳️در جلسات تنظیم قانون اساسی بحث شکنجه می شود. آقای مشکینی می گوید بگذاریم شکنجه به قصد کسب اطلاعات مجاز باشد. آقای منتظری می گوید این کار ضررش بیش از نفعش است. شهید بهشتی نیز می گوید: «آقای مشکینی توجه بفرمایید که مساله راه چیزی باز شدن است. به محض اینکه راه باز شد و خواستند کسی را که متهم به بزرگترین جرمها باشد یک سیلی به او بزنید مطمئن باشید به داغ کردن منتهی می شود. پس این راه را باید بست. یعنی اگر حتی ده نفر از افراد سرشناس ربوده شوند و این راه بازنشود جامعه سالم تر است. آقای منتظری نیز ادامه دادند: اگر گناهکاری آزاد شود بهتر از این است که بی گناهی گرفتار شود.
برگرفته از کتاب حکایت خوبان روزگار و چند نفر دیگر، نوشته مصطفی ایزدی، نشر شفاف