مسیر سایت: وبسایت شخصی علی سرزعیم » نوشته های تلگرام » سیاستمداران چگونه انتخاب می شوند؟

سیاستمداران چگونه انتخاب می شوند؟

2018-05-09

گرچه معدود افرادی در کابینه پیشنهادی مثل دکتر ظریف، آقای آخوندی و آقای کرباسیان نقطه امید هستند اما پنهان کردنی نیست که بسیاری از اعضای کابینه پیشنهادی افرادی نیستند که انتظار داشته ایم اما سوالی که به ذهن می‏رسد این است که چه سازوکاری حاکم است که خروجی آن چنین ترکیبی می‏شود. در واقع اگر گزینشگر عقلایی رفتار کند باید بهترینها و کارآمدترین ها را انتخاب کند تا بهترین عملکردها را داشته باشد و در نتیجه محبوبیت سیاسی بیشتری بیابد. اگر بهترینها به مرحله آخر نرسیده اند حتما قیودی در کار بوده که مانع شده است.

این قیود مختلف‏اند و انواع گوناگونی دارند. یک سری قیود سیاسی هستند مثلا گزینشگر دوست دارد که وزیر اطاعت پذیری بیشتری داشته باشد و برای همین فرد فروتر را به فرد فراتر ترجیح می دهد. گاه هماهنگی موجب می شود فرد فروتر که با بقیه تیم هماهنگ تر است به فرد فراتر که هماهنگ نیست ترجیح داده شود. گاه هماهنگی سیاسی با بقیه ارکان حکومت مطرح است. گاه گزینشگر می داند که کسی با اینکه کارآمد است جاه طلبی سیاسی هم دارد. به همین دلیل چون از پیامد مجال یافتن او در سپهر سیاست در آینده هراس دارد یا نسبت به آن ملاحظه ای دارد ترجیح می دهد که فرد فروتر را که جاه طلبی کمتری دارد انتخاب کند. موضوع دیگر نقش گروه های ذینفع است. در کشور ما که در برخی حوزه ها فرد هنوز مهمتر از ساختار است گروه های ذینفع نسبت به افراد پیشنهادی بی تفاوت نیستند و می توانند برای انتخاب افراد اِعمال نفوذ کنند. این اعمال نفوذ یعنی انکه صحنه را چنان ترتیب می دهند که گزینشگر به طور منطقی ترجیح دهد فرد فروتر را به فرد فراتر مقدم شمارد زیرا منافع دیگری از انتصاب فرد فروتر کسب خواهد کرد.

در واقع همه اینها شرایطی است که نشان می دهد چرا سیاستگذار از first best به second best عدول می کند و به این دومی رضایت می دهد. هرچه قیود کمتر شود البته گزینش سیاستمدار بهتر خواهد شد ولی روشن است که در عالم سیاست این قیود صفر نخواهد شد ولی می توانند کم یا زیاد می شوند. به نظر شما آیا قیود دیگری هم در کار است؟ 

یکی از نکاتی که در ایران به طور خاص دیده می شود این است که ملاکهای ارزیابی برای انتخاب سیاستمدار عجیب و به شکل خاصی است. به طور طبیعی اگر قرار است فردی انتخاب شود حداقل شرط لازم آن دانش، تجربه و سلامت شخصیتی است یعنی اینها سه ملاکی هستند که به ذهن می‏رسند برای قبول مسئولیت ضروری است. در فضای ایران این سه ملاک به شکل خاصی مورد استفاده واقع می شود. مثلا اگر کسی درسش را خوب خوانده باشد و دانش درستی داشته باشد اینگونه قضاوت می شود که وی به درد دانشگاه می خورد و به درد مدیریت نمی خورد. اگر کتاب نوشته باشد آنهم از یک حدی بیشتر که فاتحه وی خوانده است و دیگر در عمر سیاسی اش هیچ شانسی برای مدیریت در بخش خصوصی یا دولتی نخواهد داشت. اما جالب اینجاست که اگر یک مدرک الکی داشته باشد و همه هم بدانند که دکتر قلابی است شانس بیشتری برای احراز صلاحیت می یابد زیرا آدم تئوریک و دانشگاهی قلمداد نمی شود.

شرط دوم سلامت شخصی و شخصیتی است یعنی فرد دزد نباشد یا سالم زندگی کرده باشد یا شخصیت عوضی نداشته باشد. باز هم اگر فردی از یک حدی بهتر باشد گفته می شود که او حیف است خراب شود بگذار بیرون از این عرصه کثیف سیاست بماند. گاه گفته می شود که او خیلی سالم است و نمی تواند حریف افراد شارلاتانی شود که همیشه هستند. جالب اینجاست که اگر فرد تا حدی مشکلدار باشد قابل تحمل قلمداد می شود. مثلا اگر آنقدر شیاد باشد که مدرک دکترای قلابی گرفته باشد گاه این یک امتیاز تلقی می شود زیرا نشان می دهد که وی به قاعده های بازی آشناست و اگر پایش بیفتد می تواند حریف شارلاتانها شود.

شرط سوم تجربه است یعنی انتظار میرود که فرد در کاری تجربه داشته باشد که با پول مردم برای مسلط شدن به کار سعی و خطا نکند. در سیستم فعلی به شکل فراگیری این ملاک نیز معکوس برداشت می شود یعنی اگر کسی 20 سال در یک سازمان یا وزارتخانه بوده باشد و به تمام زیر و زبر آن مسلط باشد گفته می شود که او خوب است معاون شود نه وزیر یا گفته می شود که فلانی چون از همان مجموعه است تحول ایجاد نخواهد شد باید کسی از بیرون آورده شود تا سیستم را اصلاح کند و تحول ایجاد نماید. با این استدلال که خیلی فراگیر است زیرآب افراد با تجربه در درون سازمانها زده می شود و افراد بدون تجربه به عنوان مسئول آن سازمان به کار گرفته می شوند و وقتی سوال می شود که اینگونه با ضعف تجربه چه خواهید کرد پاسخ می دهند که این ضعف را به بکار گرفتن مشاوران با تجربه جبران خواهد نمود.

همانطور که مشاهده می شود سه فاکتور مهم یعنی دانش تجربه و سلامت شخصیتی در عمل ملاک قرار نمی گیرند. نتیجه این استدلالها در عمل وضعیت نامطلوب سیستم حکمرانی است که خود را در بلندمدت نشان می دهد. به رغم همه ادعاها و انتظارات افرادی که از بیرون به سازمانها تحمیل کرده اند معمولا تحول مثبت ایجاد نکرده اند بلکه تنها زمان زیادی و هزینه بالایی صرف مسلط کردن وی به امور وزارتخانه شده است. فقدان دانش موجب شده تا خطاهای تصمیم گیری شدید باشد و سهل گیری در سلامت شخصی موجب شده تا مفاسد اقتصادی به شکل غیرقابل انکاری زیاد گردد.

در مطلب بعد مفروضاتی که افراد را به این شکل از استدلال سوق می دهد خواهیم پرداخت و نشان خواهیم داد که این مفروضات چه اشکالی دارند؟

اما سوال این است که چرا چنین خطایی به شکل سیستماتیک رخ می دهد؟ روشن است که کسانی که فروتر هستند تلاش می کنند به نحوی افراد بهتر و ممتازتر را از میدان بدر کنند و خود را به مسئولان گزینشگر تحمیل کنند و یا خود را موجه نشان دهند. برای این مقصود مفروضاتی را به شکل تلویحی به مخاطب القا می کنند که کمتر محل دقت و تحلیل قرار می گیرد.

به عنوان مثال گفته می شود که فلانی سواد خوبی دارد پس بدرد دانشگاه می خورد نه اداره یک سازمان! این حرف مفروض می گیرد که توان انسانها محدود است و اگر کسی توان خود را در عرصه علمی صرف کرد دیگر مجالی نداشته تا مهارتهای سیاسی و مدیریتی که عموما در کتابها نیست و انسانها در طول زمان به شکل عملی فرا می گیرند را بیاموزد. فرض دیگری که در واقع وجود دارد و گفته نمی شود این است که مسئولیتهای مهم نظیر وزارت یا شرکتهای بزرگ بیش از آنکه به دانش و تخصص نیاز داشته باشند به مهارتهای سیاسی و مدیریتی نیاز دارند. فرض سومی که ناگفته و تحلیل ناکرده باقی می ماند این است که فرد فروتر در مهارتهای سیاسی و مدیریتی سرمایه گذاری کرده و در این امور مزیت دارد. فرض تنقیح نشده چهارم نیز این است که توان و استعداد همه با هم برابر است. اگر کسی عمده توان خود را صرف کار علمی کرد مابقی توانش کفاف جمع مهارت سیاسی و مدیریتی لازم را نخواهد کرد. نهایتا فرض تنقیح نشده پنجم نیز آنست که تخصص علمی با مهارت های سیاسی نوعی تعارض دارند و همسو نیستند و تبحر در یکی فرد را در امر دیگری قوی نخواهد کرد بلکه موجب ضعف در عرصه دیگر خواهد شد.

در مورد این مفروضات می توان چالش کرد و گفتگو کرد. شاید برخی موجه بیایند و برخی نه. احتمالا اختلاف نظر میان انسانها درمورد درست بودن یا نبودن این مفروضات وجود دارد وقتی که صریحا بیان می شوند ولی وقتی مفروض گرفته می شوند راحت تر فرد را به نتیجه مطلوب سوق می دهد. یک نکته جالب اینجاست که یک خنگ و بی استعداد از این مفروضات استفاده می کند تا یک فرد باهوش را از میدان به در کند. کافی است تصور کنید که یک فرد خنگ هرچقدر هم تجربه عملی حضور در سیاست یا کار داشته باشد درک درستی از عرصه سیاست نخواهد داشت و مهارت سیاسی و مدیریتی مهمی اندوخته نخواهد کرد ولی یک فرد باهوش حتی اگر عمده توان خود را صرف کار علمی کند آنقدر از باقی مانده توان خود را که در کار عملی تخصیص دهد اندوخته بیشتری خواهد داشت. و یا روشن است که اتفاقا برخی دانشها چشم آدمی را به عرصه سیاست و مدیریت بیشتر باز می کند و فرض تنافی دو عرصه علم و عمل کاملا قابل مناقشه است.