تلگرام نوشته - 150
2016-05-31
دكتر سرزعيم چهار تعريف از عقلانيت كردهاند كه هر چهار تعريف درست است. اما ايشان هر چهار تعريف را تعريف عقلانيت اقتصادي قلمداد كردهاند. از زمان ارسطو كه بحث عقلانيت مطرح شد، گفته ميشد كه عقلانيت دو بخش است: عقلانيت نظري و عقلانيت عملي. عقلانيت نظري وقتي مورد پيدا ميكند كه انسان ميخواهد باوري را برگيرد يا باوري را كه قبلا داشته ترك كند. بعد بحث اين است كه در موارد قبول يا رد، تقويت يا تضعيف، انكار يا تاييد، جرح يا تعديل، حك يا اصلاح، نفي يا اثبات يك باور عقلانيت نظري انضباط خاصي را ميطلبد. در اين موارد هفت گانه اگر انضباط خاصي رعايت شود، فرد عقلانيت نظري داشته است. اما عقلانيت عملي در زمينه تصميم براي انجام كاري است. عقلانيت عملي ميگويد كه اگر ميخواهي كاري مشمول عقلانيت عملي باشد، بايد سلسله ضوابطي رعايت شود. به زبان ساده وقتي ميخواهيم جهان را بشناسيم نياز به عقلانيت نظري داريم و وقتي بخواهيم جهان را دگرگون كنيم، نياز به عقلانيت عملي داريم، زيرا هر عملي نوعي دگرگونسازي جهان اعم از جهان بيروني يا دروني يا حال يا آينده است. در كتاب بيشتر با عقلانيت عملي سر و كار داريم و تعاريفي نيز كه آمده از بهترين تعاريف عقلانيت عملي است، اما تعريف عقلانيت اقتصادي نيستند. يعني نخست بايد عقلانيت عملي تعريف شود و بعد مشخص شود كه اين عقلانيت عملي در كدام حوزه به كار بسته شده است، مثل عقلانيت عملي در حوزه سياست يا عقلانيت عملي در حوزه اقتصاد يا عقلانيت عملي در حوزه دين و مذهب و... در كتاب نيز بحث درباره عقلانيت عملي به معناي عام آن منظور است، چون تاكيد ميشود كه فقط از هزينه و فايده بحث نميشود، در حالي كه عقلانيت عملي اقتصادي فقط به هزينه و فايده ميپردازد. اينكه آدمي به شرف و محبوبيت و جاه و مقام و شهرت و حيثيت اجتماعي هم بينديشد و آنها را محاسبه كند، نشاندهنده آن است كه محاسبهاش صرفا جنبه اقتصادي ندارد. مقتضاي عقلانيت عملي حساب كردن همه اين موارد است، در حالي كه مقتضاي عقلانيت عملي اقتصادي فقط محاسبه هزينه و فايده است. از اين نظر معتقدم تعاريفي كه آمده، از بهترين تعاريف عقلانيت عملي است، اما عقلانيت اقتصادي نيستند.
گزارههاي شهودي، قواعد منطقي نيستند
ايشان نوشتهاند كه عقلانيت در اقتصاد به معناي آن است كه انسانها در انتخابهاي خود قواعد پايه منطق را رعايت ميكنند و چند مورد از اين قواعد را چنين بر شمردهاند: يكي اينكه انسان در برابر هر n راهي كه قرار ميگيرد، يا يكي را ترجيح ميدهد يا بيتفاوت ميماند؛ ديگري اينكه ترجيح تعديپذير است؛ سوم اينكه انسانها بيشتر را به كمتر ترجيح ميدهند؛ چهارم اينكه انسانها وقتي داشتهاي را ازدست ميدهند، دستخوش احساسات و عواطف و هيجانات منفي ميشوند، يعني لااقل غمگين ميشوند؛ پنجم اينكه انسانها تنوع را بر عدم تنوع ترجيح ميدهند. همه اين موارد درست است، اما اين قواعد پايه منطق نيستند، نه منطق صورت كه به ساختار استدلالها كار دارد و نه منطق ماده كه به محتواي قضايا كار دارد. اينها در واقع شهودهاي روانشناختي هستند. يعني در روانشناسي برخي حقايق در مورد انسان را با تجربه و برخي را با شهود درك ميكنند و اين پنج مورد، پنج حقيقت روانشناختي است كه به طريق غيراستنتاجي به دست آمده است، يعني هر آدمي به خودش رجوع كند، اين قضايا را تصديق ميكند. به عبارت ديگر آنچه امروز در معرفتشناسي گزارههاي شهودي خوانده ميشود و در روانشناسي تجربههاي «آهان» خوانده ميشود، را قواعد منطق خواندهاند. اتفاقا شهوديات از استدلاليات قويتر هستند.
نياز متقابل علوم انساني و فلسفه